امروز دفاع یکی از دوستان بود.
رفتم دانشگاه. چقدر عوض شده بود. رفتم تو اتاق دفاع. چشم استاد راهنما و مشاور و داور و بقیه که بهم افتاد نزدیک بود شاخ دربیارن.
رفتم و روی یکی از صندلیای جلو نشستم. خلاصه رفیق ما نمرش 19 شد و همه داشتن میرفتن که استاد راهنمام صدام زد و گفت: جل الخالق تو چرا اومدی دانشگاه؟ چیه؟ نکنه میخوای دفاع کنی؟
مدیرگروه گفت: آقای دکتر ایشون از دانشجوهان
استاد راهنما گفت: بعله. ایشون ورودی 90 بودن و هنوز دفاع نکردن!
مشاور چشمهایش گردتر شد و مدیرگروه آبمیوه اش را تا ته هورتی بالا کشید و گفت: تاشب! همین امشب هرچی نوشتی ایمیل میزنی!
استاد راهنما کیف دستی اش را از روی میز برداشت و دم رفتن گفت: فهمیدی تا امشب!
حالا من توی خانه نشستم. راستش را بخواهید تا از نیشابور برگردم مشهد، شده بود ساعت 3 و تا استراحتی کردم شد همان 4. حالا دارم به زور پایان نامه می نویسم.
تاشب التماس دعا